مشتاق دوست را ره مقصد دراز نیست


تسلیم کرده را زبلا احتراز نیست

هیچش ز روزگار نباشد تمتعی


آن کس که مبتلای بتی دلنواز نیست

هرجا که در محامد محمود دم زنند


بی آفت کرشمه ی حسن ایاز نیست

سر گرچه نزد عقل شریف است و زر عزیز


این بی شکنجه نبود و آن بی گداز نیست

کس را چه اختیار ،همه اوست، غیر او


این لقمه جز به حوصله ی اهل راز نیست

خوش روزگار سوختگان نیازمند


زاد طریق صدق و صفا جز نیاز نیست

من عاجز و حسود مسلط ولی چه سود


روزی به زور بازوی گردن فراز نیست

سیر قضا چو کن فیکون است در نفاذ


هیچ اش تعلقی به نشیب و فراز نیست

تدبیر بد نکرد کس از بهر خویشتن


بیچاره چون کند که به خود چاره ساز نیست

گر من شکایتی کنم از دشمنان به دوست


ننگی چنین کشیدنم آخر ز ناز نیست

فریاد دف هر آینه از ضربتی بود


عیبش مکن که ناله ی نی بر مجاز نیست

بنشین نزاریا که به زاری و زور و زر


از شهر بند عشق کسی را جواز نیست

در کعبه باش و قبله به هر سو که خواه کن


هرجا که هست مرد خدا بی نماز نیست